فیلم «کودک ۴۴» داستان زندگی بحرانی و پر مخاطره مامور مخفی پلیس «لئو دمیدوف» را در شوروی سابق بیان می کند، کسی که با محکوم نکردن همسر خود «رایسا» به عنوان یک خیانتکار، موقعیت، قدرت و خانه خود را از دست می دهد. لئو و رایسا که از مسکو به یک پایگاه استانی تبعید شده اند، به نیرو های ژنرال «میخائیل نستروف» می پیوندند تا یک قاتل زنجیره ای که تعداد زیادی از کودکان را با خشونت زیادی به قتل رسانده شناسایی و دستگیر کنند و …
يلم ساختن از رمانی که فيلمسازهای زيادی از ساختش طفره رفتهاند مهارت میخواهد. اين امر، بهخصوص، زمانی بيشتر بهچشم میآيد که آن کتاب ذاتاً سينمایی نباشد و برای تبديل شدن به يک فيلم قابلقبولِ دوساعته به «ماساژ» بيشتری نياز داشته باشد. «کودک ۴۴/ Child 44» قربانی يک اقتباس ضعيف شده است. فيلم فاقد روانی و انسجام لازم است، داستان گيجکننده است، شخصيتها برای پرورده شدن زمان کافی ندارند، و در گوشهوکنار فيلم پيرنگهای بیسرانجامی ديده میشوند. فيلمنامهنويس، ريچارد پرايس، در تلاش برای وفادار ماندن به پيچيدگیهای رمان تحسينشدهی تام راب اسميت به سناريویی مبهم و البته يکنواخت رسيده است. فيلم به ماجرای هيجانانگيزی اشاره میکند، اما قادر به نمايش دادن آن نيست.
شايد، اگر بهجای اينکه همهچيز به دانيل اسپينوزا (کارگردان فيلم «خانهی امن / Safe House») سپرده شود، ريدلی اسکات روی صندلی کارگردانی اين فيلم مینشست (کما اينکه چنين چيزی نيز برنامهريزی شده بود) همهچيز متفاوت با اینکه هست از آب درمیآمد. هرگز نخواهيم فهميد که نسخهی اسکاتی «کودک ۴۴» چگونه میشد، اما نسخهی اسپينوزایی که اثری شلخته از آب درآمده است. شايد يکی از دلايل چنين نتيجهای اين باشد که بخشهای زيادی از فيلم برای کاستن زمان آن به ۱۳۷ دقيقه، که هنوز هم زياد است، بريده شده است. شايد پيرنگهای خشکهمقدس زيادی در فيلم وجود داشتهاند که فيلمسازها تمايلی به حذفشان نداشتهاند. به هر روی، محصول نهایی بيشتر نااميدکننده است تا اينکه رضايتبخش باشد، بهویژه از آن جهت که در فيلم چندين سکانس خوب وجود دارد که نشان میدهند فيلم تا چه حد میتوانست خوب باشد.
تام هاردی نقش مأمور وزارت امنيت اتحاد شوروی سابق، لئو دميدوف، را بازی میکند که مأموريت میيابد تا دربارهی قتلهای وحشيانهی زنجيرهای کودکان در شوروی دوران استالين تحقيق کند. صحنههای ابتدای فيلم ما را با لئو بهعنوان مرد جوانی که در پايان جنگ جهانی دوم، بعد از اينکه از او در حال برافراشتن پرچم شوروی بر فراز برلين تسخيرشده عکس گرفته میشود، به درجهی قهرمانی نائل میشود آشنا میکنند. دوران افول او چند سال بعد از اينکه از محکوم کردن همسرش، رئيسا (نومی راپاس)، به انجام فعاليتهای «خلاف مصالح کشور» سرباز میزند آغاز میشود. او تبعيد میشود. بعد از اينکه زندگی جديدی را در جایی بسيار دور از مسکو شروع میکند، همراه با فرمانده جديدش، ژنرال تيمور نسترو (گری اولدمن) شروع به بررسی اين احتمال میکند که قتلهای ظاهراً نامربوط چند کودک ممکن است همگی کار يک نفر باشد. از نظر لئو، اين تحقيقات راهی برای جدال با زمان هستند، چون تعدادی از همکاران سابقش به اين نتيجه میرسند که بهترين خدمتی که او میتواند به شوروی بکند اين است که بهصورت گمنام بميرد.
دولت فعلی روسيه اعتبار و سنديت فيلم «کودک ۴۴» در ترسيم شوروی سابق در اوايل دههی ۱۹۵۰ را تکذيب کرده است، علیرغم اينکه آنچه فيلم نشان میدهد تصور غالب غرب از آن دوران است. فيلم زمان زيادی را صرف نبش قبر سنتهای فرهنگی میکند که اين به ضرر موضوع اصلی تمام شده است. در فيلم مواقعی هست که تحقيقات لئو عجولانه بهنظر میرسند و انگار در داستان بزرگتری دربارهی فساد در وزارت امنيت کشور (سازمان سَلَف کیجیبی) چپانده شدهاند. فيلم قادر نيست بهخوبی سه رشتهی داستانی اصلی خود را در هم بتند: تحقيق، کشمکش لئو با سازمان امنيت کشور و يک رابطه زناشویی بين لئو و رئيسا.
بازیها بدک نيستند، گرچه لهجهها حواس بيننده را پرت میکنند. تام هاردی بهسختی با نقشش ارتباط برقرار کرده و هيچگونه احساسی در بازیاش ديده نمیشود. نقش گری اولدمن کاملاً حاشيهای است؛ تنها او را در چند صحنهی معدود میبينيم، تا اينکه ناگهان تا يکسوم پايانی فيلم ناپديد میشود. پدی کونسيدين نقش نامطبوع قاتلی سريالی را بازی میکند، گرچه زمان کل حضور او روی پرده کمتر از ده دقيقه است و قسمت مربوط به او در داستان نااميدکننده است.
کارگردانی اسپينوزا همچون متغيری از بازیهاست. کار او در ايجاد يکجور پارانويای کلاستروفوبيک تحسينبرانگيز است. روسيهی دههی ۱۹۵۰ تا ابد در تيرگی و افسردگی میماند (وزير فرهنگ روسيه، ولاديمير مدينسکی، آن را به منطقهی «موردور» داستانهای جی آر آر تالکين تشبيه کرده بود.). با اين حال، صحنههای مبارزه با دوربينی که دائماً میلرزد فيلمبرداری شدهاند و اين به اکشن فيلم ضربه میزند، و يکی از صحنهها، بهدليل المان «کُشتی با گِلولای»، سهواً، کمدی از آب درآمده است.
برخی کتابها بهتر است هرگز به فيلم تبديل نشوند. نمیدانم اين اظهارنظر منصفانهای دربارهی «کودک ۴۴» هست يا نه، اما حداقل میتوانم بگويم که بهتر بود اين کتاب به چنين فيلمی تبديل نشود.
«گراهام هس» (گیبسن) پس از مرگ همسرش به اتفاق برادرش، «مریل» (فینیکس)، پسرش، «مورگان» (کالکین) و دخترش، «بو» (برسلین)، در مزرعه ای زندگی می کند. وقتی دایره های بزرگی در کشتزارهای «هس» پدیدار می شوند، او ابتدا این قضیه را پای مردم آزارهای محلی می گذارد. اما خیلی زود آشکار می شود که این پدیده مربوط به موجودات فضایی خبیثی است که به کره ی زمین هجوم آورده اند
یک پلیس مخفی در یک گروه زیرزمینی از مسابقه دهندگان خیابانی نفوذ می کند. اما وقتی که دوستان جدیدش در این گروه به مظنونین اصلی پرونده تبدیل میشوند، وفاداریاش به پلیس زیر سوال می رود.
«کامرون پو» (کيج)، قهرمان سابق جنگ، پس از تحمل هشت سال زندان به جرم قتل تصادفي يک مرد در دفاع از همسر باردار خود، حالا قرار است که آزاد شود. اما او را سوار هواپيمايي مي کنند که حامل ده تن از خطرناک ترين محکومان سيستم قضايي امريکاست و کمي بعد، هواپيما را مي دزدند...
جان دلینجر (جانی دپ) نماد خلافکاران امریکایی و بزرگ ترین سارق بانک امریکاست. دستگیر کردن دلینجر هم معنا با مبارزه با تمام بدنه ی تبهکاری شده است. دلینجر اما یک تبهکار ساده نیست او به مردم احترام می گذارد و می داند که اگر مردم او را دوست داشته باشند به راحتی هر جا بخواهد می تواند پنهان شود. از ان سو ملوین پرویس (کریستین بیل) کاراگاه دقیق و وظیفه شناس، شخصا مامور شده است تا کار دلینجر را یکسره کند...
این فیلم درباره دنیایی است که ویروس کشنده آنفولانزا آن را فراگرفته و در حال نابودی آن است. مردم در این دنیا درمانده هستند و به هیچکس هم اعتماد نمی کنند چراکه امکان آلوده شدن و سپس مرگ وجود دارد!. در این وضعیت پزشکان و دانشمندان به دنبال یافتن درمانی برای این ویروس هستند اما بزرگترین مشکل آنها نه یافتن درمان ، بلکه ترسی و جنونی است که برمردم حاکم شده است…